کد مطلب:149425 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

مقدمات ولایت عهد یزید
عقاد می گوید (ص 31 - 29): معاویه قصدش این بود كه خلافت را تبدیل به ملك اموی كند و در فكر زمینه برای یزید بود، تا دید پیر شده و ممكن است بمیرد و این كار انجام نشود. به مروان حكم نوشت كه از مردم بیعت بگیرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت ابا كرد از این كار و دیگران را هم علیه یزید تحریك كرد. معاویه مروان را معزول كرد و به جای او سعید بن العاص را حكم داد و به او موضوع را نوشت. البته كسی به سخنش پاسخ موافق نداد. معاویه نامه هایی به امام حسین علیه السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله زبیر و عبدالله جعفر نوشت و سعید را مأمور ایصال كرد كه جواب بگیرد (و ظاهرا هیچ كس جواب ننوشت.) به سعید نوشت: «و لتشد عزیمتك و تحسن نبیتك، و علیك بالرفق، و أنظر حسینا خاصة فلا یناله منك مكروه، فان له قرابة و حقا عظیما لا ینكره مسلم و لا مسلمة.... و هو لیث عرین، و لست امنك ان ساورته ألا تقوی علیه» [1] سعید رنجها در این راه برد كه مردم را و بالأخص این چند نفر را راضی كند (و موفق نشد). معاویه خودش به قصد مكه (ظاهرا و باطنا برای بیعت گرفتن برای یزید) به مدینه آمد و همین چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت: من میل دارم كه شما با یزید كه برادر شما و ابن عم شماست بیعت كنید به خلافت، و البته اختیار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنین جبایت و تقسیم مال و اسم خلافت از یزید باشد! ابن زبیر گفت: بهتر این است كه تو یا مثل پیغمبر بكنی كه هیچ كس را معین نكرد و یا مثل ابوبكر بكنی كه كسی از غیر فرزندان پدر خود انتخاب كرد، یا مثل عمر كار را به شورا واگذاری. معاویه ناراحت شد و روی خشونت نشان داد؛ به او گفت: غیر از این هم سخنی داری؟ گفت: نه. به دیگران گفت: شما چطور؟ آنها هم گفتند: نه. گفت: عجب! شما از حلم من سوء استفاده می كنید. گاهی من در منبر خطابه می خوانم، یكی از شما بلند می شود و مرا تكذیب می كند و من حلم می ورزم. قسم به خدا اگر یكی از شما در این موضوع سخن مرا رد كند، از من سخنی نخواهد شنید تا آنكه شمشیر به فرقش فرود آید: «لئن رد علی احدكم فی مقامی هذا لا ترجع الیه كلمة غیرها حتی یسبقها السیف الی رأسه، فلا یبقین


رجل الا علی نفسه». بعد به رئیس شرطه امر كرد كه بالای سر هر كدام از اینها دو نفر مسلح بگذارد و دستور داد كه هر كدام از اینها كه در پای منبر من سخنی به تصدیق یا تكذیب بگوید گردنش را بزن. [2] .

بعد از این مقدمه معاویه به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای پروردگار! [گفت:] این جماعت، بزرگان مسلمین و نیكان مسلمین می باشند. هیچ كاری بدون رأی و نظر و عقیده ی اینها انجام نمی شود و بدون مشورت اینها كاری نباید انجام شود. اینها عقیده دارند كه با یزید بیعت شود و خودشان هم بیعت كردند: «هؤلاء الرهط سادة المسلمین و خیارهم لا یبرم أمر دونهم و لا یقضی الا علی مشورتهم، و انهم قد رضوا و بایعوا لیزید، فبایعوه علی اسم الله. فبایع الناس!» [3] .

معاویه در عین حال می دانست كه این بیعت، اساسی ندارد. لهذا وصیت كرد به یزید كه بعد از مردنش از اینها بیعت بگیرد - به ترتیبی كه در نفس المهموم هست - ولی یزید كه جوان و بی تجربه بود و مستشارهایی مثل مستشارهای پدرش از قبیل عمرو عاص و زیاد و مغیره نداشت، در عمل خشونت كرد و در نامه ای كه به ولید بن عتبة بن ابی سفیان عامل آن وقت مدینه نوشت، این طور نوشت: «خذ حسینا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبیر بالبیعة اخذا شدیدا» [4] ولید فرستاد دنبال مروان برای مشورت، الی آخر.



[1] [و بايد كه عزمت محكم و نيتت نيكو باشد، و رفق و نرمي را از دست مده و حسين را تنها مهلت ده (تحت نظر بگير) مبادا ناخوشايندي از تو به او برسد كه او را (با رسول خدا) قرابت و نزديكي است و او را حقي است كه احدي از مرد و زن مسلمان منكر آن نيست... و او شير بيشه ي شجاعت است، و از تو مطمئن نيستم كه اگر با او درگيري شوي بتواني بر وي دست پيدا كني.

[2] انتخاب آزاد! بي شباهت به انتخابات زمان ما نيست (اشاره به زمان رژيم منفور پهلوي.). هم مي خواست يزيد را به ولايتعهد نصب كند و هم مي خواست از مردم بيعت بگيرد. در آن وقت قانوني نبود كه اگر خليفه كسي را در زمان حيات به ولايتعهد نصب كرد، بعد از مردنش او خليفه است - استثناء در مورد عمر عملي شد - ناچار مي بايست پاي مردم را هم به ميان بكشند و از مردم بيعت بگيرند، بيعت آن روز مثل رأي دادن امروز بود يعني عمل و انتخابي بود از مردم. معاويه به زور مي خواست رأي بگيرد. در زمان ما نيز كه حكومت به حسب قانون مشروطه است وكيل بايد انتخاب شود ولي چماق بالاي سر رأي دهنده هاست و چون تمدن بالا رفته و رأي نوشتن و صندوق به ميان آمده يعني ابزارها عوض شده - نه روحيه ها - گاهي صندوق را مي دزدند و رأيها را عوض مي كنند.

[3] ابوالشهداء، ص 32.

[4] [از حسين عليه السلام و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير با شدت بيعت بگير.].